راوی
همانطور که گفتهشد هر روایت یک راوی دارد که داستان بهوسیلهی او روایت میشود.در این بخش با راوی و امکانات حضورش در داستان آشنا خواهیم شد.
تعریف راوی
«راوی در لغت یعنی روایتکننده و در اصطلاح ادبیات، کسی و گاه چیزی را گویند که داستان را روایت میکند به سخن دیگر راوی شخصی است که نویسنده حوادث داستان را از زبان و زاویه دید او نقل میکند».(داد،۱۳۷۸ :۲۲۹)
در نظر داشته باشید این نویسنده است که راوی داستان را انتخاب میکند و این راوی، قرار است با خواننده در ارتباط باشد و داستان را برایش روایت کند و پیش از آن ذهنیات نویسنده را در قالب شخصیتها و داستان به تصویر بکشد پس میتوانید مثلثی از ارتباط نویسنده و راوی و خواننده را در ذهنتان ترسیم کنید.
نظریههای مرتبط با راوی
نظریههای مرتبط با راوی به طور کلی به دو دسته تقسیم میشوند:
«۱نظریههایی که معتقدند راوی وجودی حقیقی دارد و دارای هویت است.
معتقدان به این نظریه میگویند راوی فردی است که روایتی را نقل میکند و واقعا در داستان حضور دارد.این دسته از منتقدان که تقریبا شامل اکثریت میشوند، برای اثبات نظر خود راوی بسیاری از رمان های کلاسیک را شاهد میآورند. مثلا راویهای تام جونز،آرزوهای بزرگ،باباگوریو،دیوید کاپرفیلد و نظایر اینها.
۲نظریهپردازانی که راوی را دارای تعین نمیدانند.
برای مثال رولان بارت هنگام بررسی داستان سارازین بالزاک میپرسد:«در اینجا چه کسی سخن میگوید؟»و بعد خودش جواب میدهد:«متن سخن میگوید».البته مقصود بارت این نیست که داستان بالزاک فاقد راوی است بلکه میخواهد بگوید که نویسنده مسئولیت کامل را بهعهده ندارد و خود راوی هم دارای تعین نیست.
و یا توماسمان،نویسندهی آلمانی که نظریههایش تاثیر عمدهای بر نظریه پردازان آلمانی گذاشت معتقد بود که راوی، روح روایت است.داستان به وسیلهی روح روایت نقل میشود.این روح به قدری مجرد و همهجا ناظر است که از نظر دستوری به جز در قالب سوم شخص به شکل دیگری از آن نمیتوان صحبت کرد.البته این سوم شخص گاهی میتواند تشخص یافته و به شکل اول شخص در آید:منی که میتواند در قالب آدمهای مختلف دیگر در آید و در مکانهای مختلف ظاهر شود.ولفگانگ کایزر دیگر منتقد آلمانی متاثر از نظریهی روح روایت مان میگوید اشتباه است که راوی را فردی بدانیم که دارای هویت و شخصیت است.در اینجا روی سخن کایزر متوجه کسانی است که میپندارند راوی درست مانند کسی است که در زندگی روزمره دربارهی واقعهای به ما گزارش میدهد و دارای شخصیتی واقعی است. بنابراین راوی نه نویسندهی داستان است و نه فلان شخصیت اثر که اغلب با آن رفتار خاص آشنایش با او روبهرو میشویم.در پشت نقاب راوی، داستان قرار دارد داستانی که خود را روایت میکند و روح رمان،روانی که همهجا ناظر است و دانای کل این دنیا[رمان]است.
نظریهپرداز دیگری که باید به نظریهاش اشارهی کوتاهی بکنیم هامبورگر است.او معتقد است که در روایت به شیوهی سوم شخص، راوی هویت فردی و تشخص ندارد:در واقع چیزی به اسم راوی داستانی وجود ندارد...یعنی به مثابهی شخصیتی که نویسنده آن را خلق کردهاست.حتی زمانی که از من،ما و یا قهرمان ما به عنوان راوی صحبت میکنیم اینها هم در حقیقت وجود ندارند.تنها راویِ خیالی و روایتش وجود دارند.
بنابراین هامبورگر نظر منتقدانی را مردود میداند که میپندارند راوی جز روایت، وظایف دیگری مانند ارزیابی و شهادت و حساسیت دربارهی رویدادهای داستان به عهده دارد.هامبورگر معتقد به نقش روایتی است و برای راوی کمتر نقشی قائل است:نقش روایت عبارتست از خلق اشخاص و حوادث و اشیاء داستانی.
در اینجا میان روایت و راوی ارتباط فاعلی و فعلی برقرار نیست.به قول هامبورگر راوی دربارهی اشخاص و اشیاء داستانی روایتی را نقل نمیکند بلکه او اشخاص و اشیاء را فقط روایت میکند پس میان روایتکننده و روایتشونده هم رابطهی فاعل و مفعول برقرار نیست بلکه ارتباطی نقشی(کارکردی)حاکم است.
واین بوث منتقد انگلیسی هم در اثر کلاسیک خود به نام معانی و بیان رمان، راوی را منِ دوم نویسنده یا نویسندهی ثانی میداند،منی که بهطور ضمنی در زمان حضور دارد و در حقیقت وجودش مجازی است.
بنابراین سه نظریهی روح روایت و نقش روایتی و نویسندهی ثانی علیرغم ظاهر متفاوت خود نسبت به راوی دید مشترکی دارند».(اخوت،۱۳۷۱ :۸۹تا۹۱)
انواع راوی
«افلاطون و ارسطو،فیلسوفان یونانی سه نوع راوی را مشخص کردهاند:
۱گوینده یا شاعر یا نویسندهای که صدای خودش را به کار میبرد.
۲کسی که صدای شخص یا اشخاص دیگری را تقلید میکند و با صدایی که از آن خودش نیست حرف میزند.
۳کسی که مخلوطی از صدای خودش و دیگران را به کار میبرد».(میرصادقی،۱۳۸۷ :۱۶۳)
به طور مشخص راوی در داستان به انواع زیر تقسیم میشود:
راوی دانایکل
این راوی خود به دو نوع دانایکل نامحدود و دانایکل محدود تقسیم میشود.
راوی دانایکل نامحدود
این راوی همانطور که از نامش پیداست همهچیزدان است.امکان نفوذ به ذهن تمام شخصیتهای داستان را دارد.از انگیزهها و افکار آنها باخبر است.رویدادهای داستانی را میداند و بهراحتی دربارهی آنها صحبت میکند.راویِ دانایکل چیزی را احتمال نمیدهد،او همه چیز را با قطعیت میداند.بالای سر متن، مثل خدایی مقتدر ایستادهاست و جلوتر از خواننده و داستان پیش میرود.بدون شک این راوی که با توجه به علم و آگاهی تمام و کمالش در بستر داستان بسیار به چشم میآید، حضوری پررنگ و صدایی رسا و واضح دارد که غالب بر همهی صداها در داستان است.
این راوی به دلیل اینکه از همهچیز خبر دارد، بسیاری مواقع دست به تفسیر مسائل و ماجراها و یا حتی شخصیتها میزند.در این هنگام میتوان نام راوی مفسر را هم به او داد.میتوان راوی رمان کلیدر نوشتهی محمود دولتآبادی را نمونهی راوی دانایکل نامحدود و مفسر خواند.
راوی دانایکل محدود
این راوی دانستههایش محدودتر از راوی قبلی است.همه چیز را میداند ولی فقط دربارهی یک نفر.در واقع این راوی میتواند هم در شخص و هم در اطلاعات محدود باشد.راوی دانایکل نامحدود، مفسر نیست و فقط از افکار و اندیشههای شخصیتی که نویسنده آن را انتخاب کردهاست، با اطلاع است.رمان سووشون نوشتهی سیمین دانشور نمونهی خوبی از راوی دانایکل نامحدود است که کانون توجهش زری شخصیت اصلی رمان است.
منِ راوی (راوی قهرمان-راوی ناظر)
ممکن است نویسنده شخصیت اصلی را برای روایت انتخاب کند و یا یکی از شخصیتهای فرعی را.هنگامی که شخصیت اصلی راوی داستان است و ماجراهای داستان برای خود او اتفاق افتادهاست،راوی را، راوی قهرمان مینامیم و هنگامی که راوی، شخصیت فرعی داستان باشد و تنها ناطر بر وقوع داستان باشد و ماجراهای داستان برای خود او پیش نیامده باشد،راوی را راوی ناظر میخوانیم.در واقع تمایز بین این دو راوی نقش آنها در داستان است.راوی قهرمان در بطن ماجراهاست و نقش اصلی را ایفا میکند و راوی ناظر تنها بازگو کنندهی ماجراهاست.هر دوی این راویها از زاویه دید اول شخص برای روایت داستان استفاده میکنند.
راوی بیطرف
این راویِ خونسرد اما دقیق، مطالبی را بازگو میکند که شیوهی بازگو کردنشان بسیار مهم است. راوی بیطرف بیشتر در گفتوگو بین دو شخصیت داستان ظهور میکند.این راوی فقط اعمال و گفتوگوهای شخصیتها را انعکاس میدهد بدون اینکه در آن دخل و تصرفی کند و یا گفتوگو ها را تفسیر کند و یا با شنیدن آنها به قضاوت بنشیند.نویسندهای که به خوبی توانسته است راوی بیطرف را داستانهایش به نمایش بگذارد،ارنست همینگوی امریکایی است که در داستانهایش از عنصر گفتوگو بسیار استفاده کردهاست.نمونهی موفق راوی بیطرف در داستانهای آدمکشها و تپههایی همچون فیلهای سفید او،خواندنی است.
خواننده در داستانهایی که با راوی بیطرف نقل میشوند،با داستان پیش میرود و خودش به نتیجه میرسد؛ صدایی نیست که او را از افکار شخصیتها مطلع سازد و یا دربارهی آنها اطلاعاتی بدهد.خواننده،به تنهایی بینندهی موقعیتها و ماجراهای داستانی است.در نظر داشته باشید خونسردی راوی در بیان صحنههای داستان،مانع تاثیرپذیری داستان نمیشود بلکه در مواقعی حسِ داستان با قدرت بیشتری به خواننده القا میشود.
راویهای چندگانه
همانگونه که از نام این نوع راوی پیداست،در این روایت،راویهای متعددی حضور دارند.شاید به نظر برسد روایت از زاویهی دید چند راوی، مختص رمان باشد و یا اینکه با توجه به میدان وسیعتر رمان برای عرض اندام این گونهی ادبی راویهای چندگانه را پذیرا باشد اما این نوع راوی، قابلیت استفاده در داستان کوتاه را نیز دارد.راویها در متن هر کدام بسته به موقعیت خود و جایگاهشان در متن،از زاویهی دید خود موضوع را روایت میکنند.نمونهی این نوع راوی در رمان سنگصبور نوشتهی صادق چوبک وجود دارد.رمان فصلهای متعددی دارد و در هر فصل یکی از شخصیتهای رمان، روایت را نقل میکند.در داستان کوتاه،در جنگل نوشتهی آکتاگاوا،در مجموعهی ماه عسل آفتابی به ترجمهی سیمین دانشور نمونهی قابل قبولی از راویهای چندگانه در داستان کوتاه است.هر راوی ماجرای قتل را از زاویهی دید خود روایت میکند.
در این نوع راوی،چند صدایی بودن متن،خواننده را با نقطه نظرات متفاوت آشنا میکند و از زوایای مختلف با ماجرا آشنا میکند.این چند صدایی بودن در بسط و گسترش داستان دخیل است و پشتوانهی خوبی برای پرداخت شخصیتها و موضوع و درونمایه به حساب میآید.نقطهی قوت استفاده از این راوی، نمایش ابعاد مختلف یک موضوع است.
در رمان سنگصبور هر شخصیت در هر فصل،زندگی و خواستههای خود را به تصویر میکشد و از این طریق با زندگی شخصیتها و دنیایشان آشنا میشویم و چه بسا خواستههایشان را بیشتر درک کنیم و در نتیجه ارتباط بیشتری با متن برقرار کنیم ولی در داستان در جنگل،راویها یک موضوع مشخص و یکسان را(قتل یک سامورایی)را بازگو میکنند.هر کدام از راویها از زاویه دید خود ماجرا را شرح میدهد.یک قتل اتفاق افتادهاست و نحوهی اتفاق افتادنش و چگونگی آن و همچنین معرفی قاتل،محور روایت راویهای داستان است.
راوی خود آگاه
این راوی، آگاهانه مسیر روایت را به جایی میکشاند که مد نظرش است.بسیاری از رمانهای کلاسیک با این نوع راوی نوشته شدهاند.راوی ماجرایی را از سر گذراندهاست و قصد دارد آن را بازگو کند.راوی از اتفاقات آگاه است و اطلاعات و رازهایش را با خواننده در میان میگذارد و نیتش آن است که خواننده را به همان نقطهای برساند که خود میخواهد.راوی خودآگاه حضور پررنگ و برجستهای را در روایت دارد و در واقع نوعی از راوی قهرمان به حساب میآید.رمانهای فیلدینگ نمونهی خوبی برای استفاده از راوی خودآگاه هستند.
فورستر معتقد است راوی خودآگاه که در آن نویسنده دستش را برای خواننده رو میکند،مشکلاتی برای متن ایجاد میکند؛او میگوید:
«آیا نویسنده باید خواننده را محرم اسرار خویش سازد و راز خود را با او در میان بگذارد؟بهتر است که چنین نکند.این عملی است خطرناک و معمولا به افت درجه حرارت به سستی و لختی ذهنی و عاطفی منجر میشود و از همه بدتر کار،قیافهی مسخره پیدا میکند،گویی نویسنده از خواننده دعوت کردهاست که به پشت صحنه برود و ببیند که عروسکها را چگونه به حرکت در میآورد».(آلوت،۱۳۸0 :۴۵0)
راوی ناخودآگاه
بر خلاف راوی خودآگاه،این نوع راوی،قهرمان نیست و بر آن چه روایت میکند مسلط نیست.نمونهی مشهور این راوی در رمان ناطور دشت نوشتهی سلینجر خواندنی است.نویسنده با انتخاب این راوی به خواننده اجازه میدهد تا کمی جلوتر از راوی قرار بگیرد.
راوی غیرقابلاعتماد
هر چقدر راوی دانای کل قابل اعتماد بود و هرچه را که میدانست(البته این راوی همهچیز را میدانست)با رعایت یک سر و گردن بالا بودن از خواننده بیان میکرد،راویِ غیرقابلاعتماد،دروغ میگوید،تحریف میکند،متعصب است و میخواهد آگاهانه ذهن خواننده را به سمتوسویی ببرد که میخواهد.این راوی که ساخته و پرداختهی دوران معاصر است و با پیچیدگیهای ابعاد انسان سازگار است،قصد دارد خواننده را فریب بدهد.شخصیت کیا در رمان رود راوی نوشتهی ابوتراب خسروی از این نوع راوی است.
گاهی این راوی،(راوی غیرقابلاعتماد) نمیخواهد دروغ بگوید ولی چون فراموشکار است و یا روان پریش است، در روایتِ ماجرا دچار آشفتگی میشود و دروغ میگوید. خواننده وقتی با کمحافظگی راوی روبهرو میشود این مسئله را درک میکند.راوی رمان همنوایی ارکستر چوبها از این نوع است.
راوی ساده لوح
گاهی وقتها راوی از ساده لوحیش است که دروغ میگوید و اصلا فریبی در کار نیست.راوی درک درستی از ماجرا ندارد و خواننده این ساده لوحی را متوجه میشود.بنجی در رمان خشم و هیاهو در زمرهی این نوع راوی قرار میگیرد.
خلاصهی مطلب
۱هر داستانی احتیاج به راوی دارد؛راوی داستان را بازگو میکند.
۲راوی محل ارتباط نویسنده و خواننده است.
۳نطریههای مربوط به راوی به دو دسته کلی تقسیم میشوند:
الف)راوی وجودی حقیقی دارد و دارای هویت است.
ب)راوی دارای تعین نیست.
۴نظریههای مرتبط با عدم تعین راوی عبارت هستند از:
الف)روح روایت
راوی نه نویسندهی داستان است و نه فلان شخصیت اثر که اغلب با آن رفتار خاص آشنایش با او روبهرو میشویم.در پشت نقاب راوی، داستان قرار دارد داستانی که خود را روایت میکند و روح رمان،روانی که همه جا ناظر است و دانای کل این دنیا[رمان]است.
ب)نقش روایتی
میان روایت و راوی ارتباط فاعلی و فعلی برقرار نیست.راوی دربارهی اشخاص و اشیاء داستانی روایتی را نقل نمیکند بلکه او اشخاص و اشیاء را فقط روایت میکند پس میان روایتکننده و روایتشونده هم رابطهی فاعل و مفعول برقرار نیست بلکه ارتباطی نقشی(کارکردی)حاکم است.
ج)نویسندهی ثانی
راوی، منِ دوم نویسنده یا نویسندهی ثانی است،منی که به طور ضمنی در رمان حضور دارد و در حقیقت وجودش مجازی است.
۵راوی انواع مختلفی دارد:
راوی دانایکل که خود به دانایکل محدود و نامحدود تقسیم میشود،راوی قهرمان-ناظر،راوی بیطرف،راویهای چندگانه،راوی خودآگاه،راوی ناخودآگاه،راوی غیرقابلاعتماد و راوی ساده لوح.
:: موضوعات مرتبط:
ادبیات ,
معنا و مفهوم ,
,
:: بازدید از این مطلب : 945
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0